نویسنده : جوجو مویز ترجمه : کتایون اسماعیلی میدونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشت میسپری؟ یه جورایی بهت خوشامد میگه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود میاومد.بهزودی میتوانستم ادوارد رو ببینم. ما تو اون دنیا به هم میرسیدیم، چون مطمئن بودم که خدا مهربونه، خدا هرگز اونقدری بیرحم نیست که ما رو از تسکین تو اون دنیا محروم کنه.
0 نظر