(با کاروان سوخته) نویسنده : علیرضا کوشکجلالی اثر پیش رو در حقیقت یک مونولوگ است که عشق به زندگی و اجتماعی بودن یک خارجی ساکن در آلمان را در کنار درد و رنجش به تصویر می کشد. اثری مبهوت کننده که گرایشات ضد نژادپرستانه را نمایش می دهد و از جنایتی هولناک نشات گرفته که در سال 1993 در آلمان به وقوع پیوست هنگامی که عده ای جوان نئوفاشیست آلمانی ساختمان یک خانواده ترک را به آتش کشیدند و تنها یکی از اهالی خانواده یعنی پدری که سخت مشغول به کار بوده از مرگ بازمانده است؛ او همان مردی است که در این نمایش مشاهده می کنیم، همان کسی که با طنزی گزنده از زندگی خود و اقلیت ترکی هم چون خودشان که در آلمان روزگار می گذرانند حکایت می کند و گاه مخاطب را می خنداند و گاه به گریه می اندازد، هنگامی که ناگاه به دردهایش سرکی می کشد و از واقعه ی دردناک مرگ عزیزانش یاد می کند. گزیده ای از کتاب : ما مهمون تو تو کشور ما مهمونی رفتن مثل یه متر زمین خریدن تو بهشت می مونه تو کشور ما مهمون شاهه تو مهمونی همه شادن و زمین دارن الله شاد وقتی ما با هم غذا بخوریم وقتی تو تنها غذا نخوری پیرزن هیچی نمی گه فقط نگاه می کنه پیرزن به بولنت نگاه می کنه حسن رو نگاه می کنه همه رو نگاه می کنه و باز هیچی نمی گه اما با چشم هاش خیلی چیزها می گه بعد پیرزن حرف می زنه نه با چشم هاش با دهنش می گه: “مرسی الی اما من اجازه ندارم گوشت و چربی بخورم فقط سوپ کلم و سوپ عدس دکتر ممنوع کرده”
0 نظر