نویسنده : ویکتور فرانکل ترجمه : مریم حسیننژاد این کتاب روایتگر ماجرای زندگی دکتر فرانکل و چگونگی رهایی او از اردوگاه کار اجباری نازی هاست. او در اثر خود نشان می دهد که چطور زنده ماند و چگونه از پس رنج های سنگینی که به او وارد شد دوام آورد. در اثر پیش رو ابتدا خاطرات فرانکل را از اردوگاه کار اجباری می خوانیم و پس از آن پیرامون معنا درمانی و این که چطور می توان در هر واقعه ای که رخ می دهد معنایی یافت مباحثی را از نظر می گذرانیم، سپس وارد مبحث انتخاب می شویم و درباره این مسئله می خوانیم که تحت هر شرایطی هر انسانی برای تصمیم گیری های خود آزاد است. همه ی آن چه در کتاب حاضر گردآمده تنها یک هدف را دنبال می کند: یافتن معنا در زندگی. گزیده ای از کتاب : در دنیا دو نژاد انسان وجود دارد. نژاد افراد نجیب و نژاد افراد نانجیب. از هر دو نژاد در همه جا وجود دارد. آن ها در تمام گروه های اجتماعی نفوذ کرده اند. هیچ گروهی تنها شامل افراد نجیب یا نانجیب نیست. و به همین شکل، هیچ گروهی نژاد خالص نیست. بنابراین بین نگهبان های اردوگاه هم افراد نجیب پیدا می شد. زندگی در اردوگاه کار اجباری روح انسان را می شکافت و به عمقش نفوذ می کرد. جالب نیست که در این عمق، باز هم ویژگی های بشری را می بینیم که آمیخته ای از خصایل خوب و شیطانی هستند؟ شکافی که خوب را از بد جدا می کند، از تمام انسان ها گذشته و به پایین ترین عمق می رسد و حتی در انتهای پرتگاهی که توسط اردوگاه باز شده بود، آشکار می شود. و حالا در فصل آخر روان شناسی اردوگاه کار اجباری، به روان شناسی زندانیانی می پردازیم که آزاد شدند. در تعریف تجارب آزادی که طبیعتا باید شخصی باشد، این بخش از داستان را می گویم که پس از تنش های شدید، پرچم سفید در بالای دروازه ی اردوگاه برافراشته شد. این جا بود که سرگردانی درونی ما جایش را به آرامش کامل داد. اما کاملا اشتباه است فکر کنید ما از خوشحالی دیوانه شدیم. پس چه اتفاقی افتاد؟ ما زندانی ها، با گام هایی خسته خودمان را به دروازه ی اردوگاه رساندیم. با دلهره به اطراف و با چهره هایی پر از سوال، به هم نگاه کردیم. سپس چند قدمی بیرون از اردوگاه برداشتیم. این بار نه کسی بر سرمان فریاد زد و نه کسی با لگد و کتک مانع مان شد. وای نه! این بار نگهبان ها به ما سیگار تعارف کردند. نخست آن ها را نشناختیم. چه قدر سریع تغییر کرده و به هیات یک شهروند در آمده بودند…
0 نظر