نویسنده : لوریس چکناوریان در زبان فارسی، اسم خر که میآید وسط، خندهمان میگیرد. خر، زیباست و مظلوم. من، اعتقاد دارم در وجود ما آدمها، همهی حیوانات وجود دارند. برای مثال، خود من: وقتی عصبانی میشوم، میشوم ببر؛ وقتی سعی میکنم دیپلماتیک رفتار کنم، روباه میشوم؛ زمان تعارف کردن، میشوم گربه؛ زمان اذیت کردن کسی، خرس میشوم؛ این وجوه گوناگون شخصیت انسان را وقتی دریافتم که رفتم به باغ وحش وین، به تماشای حیوانات. خر در باغ وحش از همه مظلومتر بود، در ردیف بره و گوسفند. من، خیلی تحت تاثیر خر قرار گرفتم، ایستادم برابرش و نگاهش کردم. بعد، یکباره، خندهام گرفت. همراهم از من پرسید: چرا میخندی؟ گفتم: ببین! من هم مثل این خر، یاد خودم و سادگیهای خودم میافتم! من یاد گرفتهام که به خودم بخندم نه به دیگران. تا امروز هم همچنان به خودم میخندم. اصل و اساس نوشتن داستانهای خرستان، همین خندیدن به خود است. ما نمیدانیم از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. شاید من در زندگی بعدی، خر باشم. پس بهتر است که یاد بگیریم که هر روز به خود بخندیم. این فقط خر نیست که هر روز بار سنگینی را روی پشت خود میبرد، ما آدمها هر روز باری سنگینتر از بار خر را بر دوش خود میبریم.»
0 نظر