نویسنده : ویلیام استیج ترجمه : تینا احمدی شرک، غول سبز و زشت ما، در دهکده راه افتاده و با آدمهای دهکده حرف میزند. همه از شرک به خاطر زشتیاش میترسند، اما شرک برایش مهم نیست و به راه خودش ادامه میدهد. آنقدر میرود و میرود تا میرسد به شاهزادهای که قرار است نجاتش دهد. آیا شاهزاده هم قرار است از شرک بترسد؟
0 نظر