نویسنده : ملیندا سالزبری ترجمه : امیرکسرا آرمان توآیلای 16 ساله در قصر زندگی میکند. اگرچه نامزد شاهزاده است، هیچکسی با او حرف نمیزند یا حتی به او نگاه نمیکند. زیرا توآیلا عضوی از دربار پادشاهی نیست، بلکه جلادِ پادشاهی است. به عنوان تجسم یک الهه، او میتواند تنها با لمسی کوچک، شخصی را بکشد. بنابراین، هرهفته او را بهاجبار به زندان میبرند تا خائنان را لمس کند. هرگز کسی او را دوست نخواهد داشت؛ چه کسی به دختری اهمیت میدهد که مرگ در رگهایش جریان دارد؟ حتی خود شاهزاده هم که به دلیل برخورداری از خون سلطنتی در برابر لمس او مصونیت دارد، از او اجتناب میکند. اما بعد، محافظ جدیدی از راه میرسد، پسری با مهارتی فوقالعاده در شمشیرزنی و لبخندی بازیگوشانه. برخلاف دیگران، او میتواند ورای ردای جلادی توآیلا به جای یک الهه، دخترک واقعی را ببیند. با اینحال، رابطهای عاشقانه و خیانتآمیز، کوچکترین مشکل توآیلاست. ملکه نقشهای برای نابود کردن دشمنانش دارد و این کار مستلزم فداکاری غیرقابل وصفی است. آیا توآیلا به هرقیمتی از پادشاهیاش محافظت میکند یا وظیفهاش را به خاطر عشقی بیفرجام رها میکند؟
0 نظر