نویسنده : کالین هوور ترجمه : زهرا رحیمی رمان حاضر پیرامون عشق و جنایت جریان دارد و ماجرایی معماگونه را به تصویر می کشد. هنگامی که لوئن بعد از مدت ها برای بستن قراردادی جدید از خانه خارج می شود، هرگز گمان نمی کند که قرار است چنین روز عجیبی را پشت سر بگذارد و با پیشنهادی تحول آفرین مواجه شود؛ پیشنهادی هیجان انگیز و همزمان استرس آفرین. او انتخاب شده تا سری رمان های وریتی، یکی از شناخته شده ترین نویسندگان زن، را تکمیل کند و پذیرش این پیشنهاد پای او را به خانه خانواده ی کرافورد باز می کند. هنگامی که لوئن مشغول واکاوی نوشته های وریتی است تا دیدگاهی صحیح به دست آورد و کار خود را آغاز کند، در یادداشت های وریتی با حقایقی تکان دهنده و تلخ مواجه می شود که رازهایی را در مورد مرگ دختر هشت ساله شان برملا می کند… گزیده ای از کتاب : روزهایی که بدون او سر می کردم خسته کننده بودند. به سقف خیره می شدم و از خودم می پرسیدم یعنی این همه سال بدون او چه طور سر کرده بودم. البته این افکارم را پیش او به زبان نمی آوردم. هر قدر هم ذهنم به شکل بیمارگونه ای مشغولش بود، یک زن باید بداند اگر می خواهد یک مرد را تا آخر عمرش نگه دارد، باید طوری رفتار کند انگار می تواند در یک روز فراموشش کند. و همان موقع بود که نویسنده شدم. تمام روزم شده بود فکر جرمی. می ترسیدم اگر سرم را با چیز دیگری گرم نکنم، نتوانم پنهان کنم چه قدر نبودنش نابودم کرده. یک جرمی خیالی خلق کردم و نامش را لن گذاشتم. هر وقت دلم برای جرمی تنگ می شد، یک فصل در مورد لن می نوشتم. ماه های بعد شخصیتی که خلق کرده بودم، بیش تر از جرمی شد زندگی ام. شخصیتی که به نوعی هنوز هم جرمی بود، اما نوشتن در موردش پربارتر از دل مشغولی در مورد جرمی بود. در غیابش، در آن چند ماه یک رمان کامل نوشتم. ویرایش صفحه ی آخر رمان را تازه تمام کرده بودم که سرو کله ی جرمی در خانه پیدا شد و با بازگشتش به خانه غافلگیرم کرد. قسمت این طور بود. از او استقبال کردم. گونه اش را بوسیدم و گفتم: «الان برمی گردم.» رفتم دستشویی و دندان هایم را مسواک زدم. وقتی برگشتم، نشسته بود پشت میزم و چند صفحه ای از نوشته هایم دستش بود. روی صندلی ام چرخید و رو به من کرد. «این ها رو تو نوشتی؟»
0 نظر