صفحه اصلی دسته بندی 0 سبد ورود/ثبت نام

گریفین مورچه ای که دیگر تنها نیست (شمیز،رقعی،نسل نواندیش)

کد شناسه :93335
  • عنوان کالا :
    گریفین مورچه ای که دیگر تنها نیست (شمیز،رقعی،نسل نواندیش)
  • شابک :
    9786222201784
  • ناشر :
  • مولف :
  • نوبت چاپ :
    1
  • سال چاپ :
    1399
  • قطع :
    رقعی
  • نوع جلد :
    شمیز
  • تعداد كل صفحات :
    96
  • وزن :
    107
  • قيمت :
    219,000 ریال
موجود نیست

نویسنده : حسین خسروی کتاب حاضر حاصل مطالعات و زندگی شخصی نویسنده است و در قالب داستان یک مورچه به نام گریفین نگارش شده است. گریفین مورچه ای است با ذهنی پر سوال که در پی یافتن هویت خود و هدفش از زندگی است، درست مثل بسیاری از ما انسان ها. او به مسیری ناشناخته قدم می گذارد که هرچند ساده نیست اما غبار محدودیت ها را از ذهنش می زداید و خودباوری و پذیرش را به دنبال می آورد. پذیرشی برخاسته از خودشناسی و عبور از سراب هایی که زیبایی دنیا را در پشت خود پنهان ساخته اند. خواننده ی این اثر همگام با گریفین پیش می رود، در مسیری آگاهی بخش که او را به تفکر وا می دارد و برای شناخت وجود خویش همراهی می کند، مسیری که در نهایت او را به سوی درون خویش سوق می دهد، به جایی که همه چیز از آن آغاز می شود. گزیده ای از کتاب : به این نتیجه رسیدم که برای فرار کردن از جواب هایی که بهشون رسیده بودم ذهنم من رو بازی داده بود؛ من رو چنان درگیرکار کرده بود و توانم رو بالا برده بود که تصور کنم قوی بودن یعنی این؛ معنا داشتن یعنی این. باید توقف می کردم. واقعا خاطرم نیست که توی این چند روز چه کارهایی انجام دادم؛ چون اصلا حضور نداشتم. من مثل مورچه های دیگه فرق بین مشغول بودن و انجام دادن رو فراموش کرده بودم. من توی تله ذهنم زندانی شده بودم و خودم هم خبر نداشتم! در حقیقت، باید طوری رفتار کنم که بودنم رو احساس کنم. باید کاری رو که انجام می دم احساس کنم. باید جزئیات ظریف، بوها و رنگ ها و مزه ها رو احساس کنم. زندگی زمانی واقعیه که من در لحظه حضور داشته باشم. در چند روز بعد، سعی کردم موقع انجام دادن تک تک کارهام آگاه باشم و بدونم چه کاری می کنم، چه اثری می ذارم و چه اثری می گیرم؛ نه اینکه خودم رو فقط توی کارهای زیاد گم کنم. وقتش رسیده بود که برگردم پیش درخت دانا. صبح زود بیدار شدم و خوشحال و سربلند به سمت شمال حرکت کردم. شبیه کاشفی که چیزی جدید کشف کرده به سمتش رفتم. مثه دفعات قبل با طراوت و شاداب بود و لبخند زیباش رو بهم تقدیم کرد. جریاناتی رو که برام رخ داده بود براش توضیح دادم. از کار زیاد و تله ذهنم تا کشف خودم در لحظه براش گفتم. گفت: «ملکه دیگران بودن آسونه، اما ملکه خود بودن دشواره. اینکه بر قلمروی وجودت حکمرانی کنی واقعیه، نه اینکه بر دیگران حکمرانی کنی. ذهنت تلاش کرد توی دنیایی که می شناسی بمونی؛ حتی با کار بیشتر پتانسیل بیشتری رو نشونت داد تا فریبت بده. اینکه تونستی خودت رو رها کنی هوشمندی تو رو نشون می ده. ورود به عالم معنا تو رو با مقاومت ذهنت رو به رو کرد. کسی که رهروی واقعیه باید اهل ریسک باشه. ترسوها به دنیای کوچیک خودشون می چسبن. اون ها عاشق بدبختی هاشونن. به همین دلیل تغییر نمی کنن.»

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر