نویسنده : امین ملکیان برشی از این کتاب : قلب من تالاپتالاپ نمیکنه. حتی تیکتیکم نمیکنه. اگه یه نفر سرش رو بذاره رو سینة من، به زور یه صدایی میشنوه. یه صدای پای آروم. انگار یه نفر نصفهشب میخواد بره یه جایی. «من زیر تختا رو نگاه میکنم. بعضی وختا چیزای خوبی اونجا پیدا میشه. یه روز چاقه وختی زیر تختا رو جارو میکرد یه چیزی اون زیر پیدا کرد. زودی میخواس قایمش کنه. ولی فهمید که من دیدم. دست من رو گرفت برد بیرون. گفت به کسی نگم. این یه رازه بین ما دوتا. آدم باید راز رو تو قلبش نگه داره.» «همسایگی» مجموعه داستانی است از امین ملکیان، کارکردی که نویسنده در این مجموعه دنبال میکند داستانگویی اجتماعی است. او بسیار روان و صمیمی داستانهایش را بازگو میکند. نثری بیادعا دارد و واژگانی خودمانی: «طیب خانوم چقد کشک میآری؟ آب دهنمون ول شده از بس کشک خوردیم. یه چیزی دیگه بیار. لواشک بیار. کاکائو بیار، یا اصلاً نمیخواد بیاری! نیار! کسی چیزی نمیگه که، ملیحه خانوم رو ببین! پاستیل آورده، من اینا یادم میمونه. دخترشم چه بزرگ شده ماشالا... کارکرد دیگری که «همسایگی» دارد توجهاش به طنز است. طنزی که در داستانها تنیده شده و در عین سادگی کلام نویسنده در خدمت داستانگویی اوست و لحظاتی را میآفریند که خواندنی است و مخاطب را با خود میکشاند و در ذهنش ماندگار میشود: «حاجی گفت: ’ماهی رو چرا اونجا گذاشتین؟ اون هم تو دبه! بذارین پایین تماشاش کنین.‘» «از دست این گربۀ بیپدر! هی میره رو تاقچه دستش را میکنه تو ظرف این...»
0 نظر