نویسنده : ادوارد سنتابین ترجمه : مجتبی ویسی بیخیال اولین رمان سنت اُبین و نخستین کتاب از سری پنجگانهی پاتریک ملروز است که سال 1992 منتشر شد. نویسنده در این کتاب به نقل از منتقدی، تمام زندگی خانوادهای را زیر ذرهبین میگذارد و پیچیدگیهای دردناک و لاعلاج آن را بیپرده بیان میکند. دیوید سکستون از نشریهی ایونینگ استاندارد اعتقاد دارد که داستانهای ملروز از دستاوردهای برجستهی ادبیات معاصر انگلستان است و رمانهای سنت اُبین از آثار روان و خوشخوان هستند. براساس نقدی در نشریهی تایمز، او یکی از بهترین نویسندگان نسل خود است که نثرش با افسونی ساده نقاب از چهرهی شرارت برمیدارد. مادربزرگ پاتریک مُرده بود. یکی از دوستان مادرش گفته بود که او به بهشت رفته، اما پاتریک چون زمان دفن آنجا بود خوب میدانست که او را توی یک جعبهی چوبی گذاشتهاند و بعد جعبه را توی یک گودال جا دادهاند. بهشت جای دیگری بود و آن زن دروغ گفته بود، مگر آنکه این کار هم مثل فرستادن یک بستهی پستی باشد. مادربزرگ را که توی جعبه گذاشته بودند، مادرش خیلی گریه کرده بود و به پاتریک گفته بود که بهخاطر مادربزرگ خودش این کار را میکند. ولی اینکه احمقانه بود، چون مادربزرگ خودش هنوز زنده بود و فقط لازم بود با قطار بروند و او را ببینند که خستهکنندهترین کار روی زمین بود.
0 نظر