نویسنده : حامد الماسی حامد الماسی روزنامه نگار سابق که با ترکیب سه علاقه ی خود یعنی نوشتن، نوازندگی و سفر، به ایرانگردی و جهانگردی مشغول است، در کتاب پیش رو به شرح تجربه های حاصل از چند سال کوله گردی و آشنایی با فرهنگ، رسومات و سایر ویژگی های مناطقی که به آن ها سفر کرده است، می پردازد و با روایتی ساده و روان مخاطبان خود را در حس خوب و ناب سفرهایش شریک می کند. گزیده ای از کتاب : 37 ساعت از مرز ایران تا مرکز کشور ارمنستان در جاده بودم و با کندترین زمان ممکن، بعدازظهر روز بعد گذشتن از مرز، به ایروان رسیدم و وقتی به میدون جمهوری، مرکز شهر رسیدم ساعت ها با کوله پشتی و سازم روی نیمکتی نشستم. اون قدر طول کشید که شاهد تاریک شدن هوا بودم. آب می نوشیدم و از خورده تنقلات توی کوله ام می خوردم و آدم ها و محیط اطراف رو با آرامش نظاره می کردم. نظاره می کردم تا خستگیم تموم شه! کنارم یه فواره مانند کوچک آبِ شرب بود. از اون بطری آبم رو پر می کردم. بار اول که این کارو کردم، چون جهت آب به سمت بالا بود با چالش اندکی برای پر کردن بطری مواجه شدم. یه دختر جوان کنارم ایستاده و منتظر بود که پس از اتمام کارم آبی بنوشد. این فواره های کوچک برای نوشیدن آب با دهان مناسب هستن. وقتی اون دختر شاهد صحنه چالش من بود با ناخنش جهت آب رو به سمت دهانه بطری من کج کرد و با لبخندی نشون داد که قصد کمک داره. من هم با لبخند ازش تشکر کردم. به انگلیسی اسمش رو پرسیدم؛ گفت: «آستریخ!» معنی اسمش رو پرسیدم گفت: «به معنی ستاره است.» اون هم اسم و ملیت من رو پرسید. پس از خوش آمدگویی بهم و مختصر گپی خداحافظی کرد و رفت. هوا به تاریکی کامل که رسید، از یک شهروند ارمنی تقاضا کردم که از اینترنت گوشی اش استفاده کنم و بعد با ادوارد (دوست ارمنی م) تماس گرفتم. ادوارد خیلی زود خودش رو به میدون هاراپاراک (رسوند) و متعجب از اینکه بی خبر به کشور و شهرش رفتم؛ کمی هم ناراحت شده بود که باید زودتر خبر می دادم. چند روزی در ایروان به روال سال قبل و با ادوارد گذشت. دو روز هم در روستای نوراشن کنار دریاچه سوان با ادوارد بودیم و این بار زودتر نسبت به سفر قبلی ام ارمنستان رو ترک کردم.
0 نظر