دیودونی 3 (مکیده شده)،(شمیز،رقعی،حوض نقره)

کد شناسه :91591
موجود نیست

نویسنده : زد.فریلون ترجمه : نازنین دیهیمی این کتاب ماجرای یک مدرسه شکار هیولا به نام دیودونی را در خود جای داده، جایی که همه افراد تحت آموزش دوست دارند از آن به دنیای بیرون قدم بگذارند و یک تجربه واقعی از شکار هیولا کسب کنند. بعد از انجام مسابقات و آزمایشی سخت حالا جاسپر و فلیکس به همراه رقیب همیشگی شان سفی که در همه رقابت ها از آن ها پیشی می گیرد این فرصت را پیدا کرده اند تا به دنیای بیرون قدم بگذارند و این برای آن ها یعنی قدرت آزادی و استقلال کامل، هر چند ردیابی برای هرکدام از آن ها در نظر گرفته شده است. اما وظیفه جاسپر و دوستانش پیدا کردن هیولای قاتلی است که مردم زیادی را غرق کرده، ماموریتی که نباید خیلی ساده باشد. گزیده ای از کتاب : اتاق تاریک بود. جاسپر صدای غرش باد را از بیرون می شنید که برف ها را از روی قاب پنجره ها پاک می کرد. سکوت مرگباری داخل اتاق را فراگرفته بود. به نظر می رسید اتاق خالی ست، اما جاسپر می دانست که چیزی به نام اتاق خالی در دیودانی وجود ندارد. جاسپر منتظر احساس سرمایی بود که از ستون فقراتش عبور کند که نشان دهنده ی حضور هیولای آماده ی حمله به او بود، اما هیچ احساس سرمایی نکرد. فکر کرد چقدر عجیب است. حتما هیولایی آن جا نبود. خیالش راحت شد. با خودش گفت جام امنه. اما اگر هیولایی آن جا نبود پس چه چیز دیگری می توانست باشد؟ اصلا چرا استنکا او را به این اتاق آورده بود؟ تعجب او دیری نپایید. فشار محکمی به آرنجش وارد شد و کسی او را کشید. جاسپر سعی کرد آن چیزی که او را می کشید بزند، اما بازویش به شدت و به طرز دردناکی کشیده شد به پشتش. «یه حرکت دیگه بکنی استخونت می شکنه.» این را صدای آرامی گفت. جاسپر گفت: «خیلی خب. باشه.» صدا در جواب گفت: «نه. خیلی خب نداریم. تو فکر کردی امنی، ولی نبودی.» بازوی جاسپر دوباره کشیده شد و چهره اش از درد در هم پیچید. با ناله گفت: «خیلی خب، دیگه هرگز چیزی رو از پیش فرض نمی کنم.» صدا خنده ی ملایمی کرد و بازوی جاسپر رها شد. جاسپر پرت شد روی زمین و منتظر ماند تا درد بازویش کاهش یابد. چراغ های اتاق روشن شدند. جاسپر نفس عمیقی کشید و برگشت. مرد لاغر کوچک اندامی با سبیلی تاب خورده، چهار زانو روی زمین نشسته بود و مشغول خوردن ساندویچ کره ی بادام زمینی و مربا بود. «من سینیور هرمس ام.» مرد خودش را معرفی کرد و دستش را برای دست دادن با جاسپر دراز کرد. … جاسپر به جلو خم شد و با مرد دست داد. درست لحظه ای که دست دادند سینیور هرمس جاسپر را بر روی شکمش روی زمین خواباند و دوباره بازویش را پیچاند…

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر