دیودونی 1 (در زندان)،(شمیز،رقعی،حوض نقره)

کد شناسه :91580
موجود نیست

نویسنده : زد.فریلون ترجمه : نازنین دیهیمی پسربچه ای بازیگوش و شیطان به نام جاسپر بعد از عوض کردن سه باره ی مدرسه اش در یک سال به مدرسه ی شبانه روزی و غیرمعمولی دیوانکده که برای بچه های شرور در نظر گرفته شده و تنها هدف همه ی درس هایش آموزش شکار هیولا به دانش آموزان است، فرستاده می شود. این اتفاق، شروع یک تجربه ی پرماجرا و البته ترسناک برای جاسپر است. وقتی که آقای مدیر از آموزش فوت و فن هایی برای زنده ماندن و همچنین واقعی بودن هیولاها برای بچه ها می گوید، جاسپر حسابی دلش شور می افتد. آیا همه ی این ها واقعیت دارد؟ گزیده ای از کتاب : جاسپر آهسته چشمانش را باز کرد. همه ی دنیا داشت دور سرش می چرخید. چند لحظه طول کشید تا بفهمد کجاست: نیمه شب در حیاط یک مدرسه ی شکار هیولا، به پشت روی برف ها افتاده بود. فکر کرد کاش می توانست دوباره بیهوش شود. جاسپر باز چشمانش را محکم بست و نفس عمیق کشید. شاید اگر با تمام قدرت از ته دل آرزو می کرد، وقتی چشمانش را باز می کرد دوباره در خانه ی خودشان و در تخت خودش بود. مثل داستان جادوگر شهر اُز. جاسپر نالید: «هیچ جا خونه ی آدم نمی شه.» و بعد پاشنه هایش را سه بار به هم زد. اما خودش هم می دانست که این یک فیلم نیست. همه ی این اتفاقات واقعی بودند. آرام پلک هایش را باز کرد. سعی کرد به هیولاها و این که ممکن بود زنده زنده او را بخورند، فکر نکند. مخصوصا که همین چند لحظه پیش موجودی به او حمله کرده بود، موجودی که احتمالا به زودی برمی گشت. جاسپر پلک زد و کم کم توانست اطرافش را درست و واضح ببیند. یک درخت، ماه، شاخه ها و برگ های جنگلی و… صبر کن ببینم. موجودی بالای سرش ایستاده بود. جاسپر دهانش را باز کرد تا جیغ بکشد. هیکل سیاه دستش را با خشونت روی دهان جاسپر گذاشت. جاسپر محکم دست را گاز گرفت و به سمت هیکل حمله کرد.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر