نویسنده : ر.اعتمادی نویسنده در رمان پیش رو به روایت داستانی عاشقانه و حقیقی می پردازد، عشقی لطیف که همه روزی به آن دچار شده اند با اتفاقاتی تلخ و شیرین. نیلوفر و نادیا، دختران برازنده آقای سماکان جهت اشتغال به کار در شرکتی که پدرشان پیشنهاد داده است حضور پیدا می کنند، مدیر عامل شرکت از همان ابتدا شیفته ی کمالات نیلوفر می شود تا آن جا که چنین می نویسد: شکوه شکفتن بر تو باد ای نیلوفر آشنائی، شکوه شکفتن برتوباد. گزیده ای از کتاب : در گیر و دار بزرگترین کشمکش درونی، مستخدم پاکتی روی میزش گذاشت، پاکت را گشود خط ماکان بود. ” حسود خوشگل من! نور زندگی من! می دانم که پس از آن خشم و خروشی که به نظرم خیلی هم خوشگلترت کرده بود داری پشت میز کارت به خودت می پیچی! نیلوفری و نیلوفر همیشه به خود می پیچد! خدا مرا نبخشد که تورا با رفتارهای احمقانه ام آزار داده ام. حالا که به خورده الماسهای اشک چشمانت فکر می کنم از ترس آنکه الماسها شیشه صاف چشمان قشنگت را خط بیاندازد به خودم می لرزم…”
0 نظر