نویسنده : مریم عزیزی سایهی روباه صورت تیغ را از رگ نازک گلوی نوزاد دور کرد و با پشت دست پرمویش خونی که کاسهی چشم راستش را پُر کرده بود پاک کرد، چند لحظه به چشمان سبز درخشان زن خیره ماند و بعد آهسته نوزاد را به طرف او دراز کرد: «خیلی خب، اجازه داری تا آخر عمر همراه فرزندت باشی.» با یک دست نوزاد را در آغوش زن گذاشت و با دست دیگر تیغهی داس را بر گلوی او سایید.
0 نظر