نویسنده : آگاتا کریستی ترجمه : رویا سعیدی برشی از کتاب : آدم هیچوقت نمیتواند بفهمد که پوآرو دارد جدی حرف میزند یا دارد شوخی میکند و کسی را دست میاندازد. صبح روز بعد هوا صاف و آفتابی بود. روز واقعا قشنگی بود. ولی پوآرو به این چیزها هیچ توجهی نداشت. یک جلیقه پشمی و یک کت ضخیم پوشید و با دو تا شال گردن راه نفوذ هوا را بکلی سد کرد! بعد هم پالتوی ضخیمش را بر تن کرد. ولی همه اینها کافی نبود! دو تا قرص «ضد گریپ» هم قورت داد و چند تایی هم در یکی از جیبهایش ذخیره کرد! بله، پوآرو میبایست خودش را از گزند هوای آزاد در امان نگه دارد!
0 نظر