نویسنده : فرهاد پیربال ترجمه : مریوان حلبچهای سرود غریب های دست و پا سفید و سر آبی در تبریز دانه های گندم برداشتم: گفتم برای گنجشکی گرسنه به اربیلش میبرم در راهی میان یزلو و ونیز درخشش یک ردیف لامپ را دیدم گفتم میچینمش و برای کوچه های تاریک سلیمانیه میبرم راشتو تگارت تلالو رنگین کمان انتهای شاخه های چنار را دیدم گفتم می برمشان برای خیابان های غمگین زاخو .
0 نظر