نویسنده : آگاتا کریستی ترجمه : محمدطاهر ریاضی بخشی از این کتاب : الآن دیگر اسمش را فراموش کردهام؛ فقط میتوانم بگویم که رانندگی برای این ژنرالْ بهترین کاری بود که تا به حال داشتم. بعد از آن هم وارد یک وزارتخانه شدم؛ در آنجا چند ضیافت عصرانهٔ دلچسب داشتیم که واقعاً جالب بود. میخواستم کار بهتری پیدا کنم؛ مثلاً کارگر مزرعه، پستچی یا کمک رانندهٔ اتوبوس بشوم؛ اما آتشبس اعلام شد! من هم مثل کنه به کار وزارتخانه چسبیدم و چندین ماه مشغول بودم. اما بالاخره بازخریدم کردند؛ از آن به بعد هم دنبال کار میگردم. حالا نوبت توست... تو از خودت بگو.
0 نظر