نویسنده : فرح رشیدی کتاب حاضر، داستانی است که با زبانی صمیمی و بیانی سرد نگاشته شده است. نویسنده داستان را با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه سازد. در داستان میخوانیم: «از این آیینه متنفر بودم، دلم میخواست جرئتی داشتم آن را به زمین زده و به هزاران هزار تکه تقسیم میکردم و آنگاه تکهها را جمع و نبودها را به آن اضافه میکردم، اما با آنهمه شجاعت این کار از وجودم برنمیآمد، آیینه مرا مجبور کرد آن روز در مقابلش اقرار کنم».
0 نظر