نویسنده : سوزان ویلیامز ترجمه : نرگس سلحشور قصه ای در رابطه با تنسی، پرنسس کوچک و زیبایی که 6 برادرش همیشه سر به سرش میگذارند، او را با انواع و اقسام روش ها میترسانند و اذیت میکنند. تنسی در مقایسه با دیگر دوستانش که آن ها هم مثل او پرنسس هستند کمی فقیر است. پرنسس ها تصمیم گرفته اند که سری به او بزنند، اما تنسی خیلی مایل نیست که آن ها به آن جا بیایند و خانه ی کوچک و فقیرانه شان را ببینند. اما بودن در کنار فاطیما، النا و لیساندرا خیلی جذاب خواهد بود. گزیده ای از کتاب : در همان لحظه، صدای نعره ی وحشتناکی همه جا را پر کرد. تنسی سرش را برگرداند و بدنش از وحشت یخ کرد. بقیه هم همین طور. غول در حالی که می غرید جلوی آن ها ایستاده بود و از دهانش کف بیرون می ریخت. به خاطر چشم بند اجزای صورت غول مبهم دیده می شد. اما پرنسس ها می توانستند ببینند که غول خیلی خیلی زشت بود. او سری بزرگ با موهایی نامرتب و لب هایی پهن داشت و آب دهانش از گوشه ی لبش بیرون می ریخت، یک پیشانی شیب دار و ابروهایی فوق العاده پشمالو داشت. تن غول با کتی از موهای پرپشت قهوه ای پوشیده شده بود و در حالت ایستاده بلند تر از برج کلیسا بود. اندازه ی دور پاهای غول هم به بزرگی تنه ی درخت بود. غول دوباره نعره کشید. نعره غول آن قدر بلند بود که تنسی فکر کرد زانوهایش دارد می لرزد…
0 نظر