گاهی، اگر هوا خوب بود، با ماشین به کرسکو می رفتم تا از گربهها مراقبت کنم. وقتی سوار ماشین می شدم، حواسم بود که زیاد تند رانندگی نکنم، چون اگر تصادف می کردم، چه بلایی سر گربه ها می آمد؟ فقط از تراکتورها و کامیون ها و ماشین هایی که با سرعت کم حرکت می کردند، سبقت می گرفتم، چون اگر حین سبقت تصادف می کردم، چه بلایی سر گربه هایم می آمد؟ وقتی که یخبندان بود یا برف و باران می بارید، با اتوبوس به آنجا می رفتم، چون این طوری مطمئن بودم که سالم به مقصد می رسم. حتی وقتی سوار اتوبوس می شدم و در ردیف جلو می نشستم ناگهان از خودم می پرسیدم اگر اتوبوس تصادف کند، چه می شود؟ کی به گربهها غذا می دهد؟ بعد صندلی ام را تغییر می دادم و به ردیف وسط می رفتم و سعی می کردم نخوابم تا اگر اتفاقی افتاد بتوانم از مهلکه فرار کنم، چون اگر اتفاقی برای من می افتاد، کی به گربه هایم شیر می داد؟
0 نظر