نویسنده : چیماماندا انگوزی آدیشی ترجمه : زهره فرجی برشی از کتاب : اما ما بهندرت از جنگ حرف میزدیم. اگر هم حرفی به میان میآمد، با چنان ابهام کینهتوزانهای همراه بود که انگار مهم نبود هنگام حملات هوایی در پناهگاههای گلآلود چمباتمه زدهایم، که پس از حمله اجسادی را دفن کردهایم که پوست سوختهشان پر از سوراخ و ترکش بوده است، که از گرسنگی پوست کاساوا میخوردیم و شکم برآمده از سؤتغذیه کودکان را به نظاره مینشستیم. تنها چیز مهم انگار این بود که نجات یافته بودیم. پنداری این بینِ همه ما نجاتیافتگان جنگ بیافرا توافقی ضمنی بود.
0 نظر