نویسنده : ساموئل بکت ترجمه : مهدی نوید پس از جنگ جهانی دوم، بکت هم مثل دیگران به پاریس برگشت تا پساز فعالیت های در جنگ و مدتی که در جنوب فرانسه پنهان شده بود، زندگی عادیاش را از سر بگیرد. رمان وات را ناشران حیرت زده نمیپذیرند، و زندگی در این مدت برای بکت دشوار میشود. پس از مدتی که در نشریهها مطالب کوتاه مینویسد و ترجمه می کند، در یکم ماه مه سال 1947 نوشتن ملوی را آغاز میکند و تا یکم نوامبر همان سال به پایان میرساند. بکت در گفتگو با چارلز جولیئت در این باره گفته است: «وقتی اولین جمله ملوی را نوشتم، اصلا نمیدانستم به کدام سو باید حرکت کنم. و وقتی بخش اول کار تمام شد، اصلا نمیدانستم چطور ادامه بدهم. جملهها یکباره از ذهنم میتراویدند. بدون تغییر برنامه ریزی نکرده بودم، یا به آن فکر نکرده بودم». ملوی، پس از زمین گیر شدن، در اتاق مادرش زندگی میکند. او باید قصه و چگونگی روند اتفاقات زندگیاش را به صورت یک داستان نوشته و هر هفته در روز یکشنبه، به مردی که برای گرفتن داستانها به سراغش میآید، تحویل دهد. ملوی به خوبی به خاطر دارد که چه چیزی باعث شده به این اتاق منتقل شود. او با مرور خاطرات به یاد میآورد که بر روی تپه ای ایستاده و در حال تماشای دو مرد بوده است که در کنار یک جاده به سوی هم قدم میزدهاند. آن دو نفر به هم میرسند، گفتوگویی کوتاه کرده و در مسیری متفاوت به راهشان ادامه میدهند. ملوی، بعد از دیدن برخورد این دو نفر، تصمیم میگیرد که به دنبال مادرش بگردد. او با دوچرخهی خود، سفر را آغاز کرده اما وقتی که در آستانهی خروج از شهر قرار دارد، توسط یک افسر پلیس خشن دستگیر شده و مورد بازجویی قرار میگیرد...
0 نظر