نویسنده : سلوا آلمادا ترجمه : مهدی غبرایی پدر پیرسون، کشیش دورهگرد، با دختر شانزدهسالهاش، لنی، در راهاند که ماشینشان در بیابان از کار میافتد. کار خدا است یا دست تقدیر که از تعمیرگاه گرینگو باوئر و تاپیوکا، وردست جوانش، سر درمیآورند. ناچار اتراق میکنند. کشیش، وسط برهوت، بین مشتی آهنپاره و قراضه بساط موعظهای بیوقت پهن میکند. بیآنکه بداند توفانی در راه است. اثری بهیادماندنی از سلوا آلمادا، صدایی تازه و نویدبخش در ادبیات آرژانتین.
0 نظر