نویسنده : جابر حسینزاده نودهی «سالها بعد از عمل جراحی وقتی چیزی توی خانه گم میشد همه به من چپچپ نگاه میکردند. هنوز هم اوضاعم همینطور است. یک وقتهایی زنم گوشش را میچسبانَد روی سینهام و مشت محکمی میزند توی شکمم تا ببیند سوییچ ماشینش و دستهکلید خانه و گوشوارههای یادگاری مادرش را توی این چند سال خوردهام یا نه؟ باورش نمیشود ممکن است آدمها از سر حواسپرتی اشیایشان را بهسادگی گم کنند. دیشب بعد از شام خودش را لوس کرد و پرسید «ببین، جون پریسا راستش رو بگو، باشه؟ تو دیروز کارتملیم رو نخوردی؟»
0 نظر