نویسنده : علیرضا اجلی «مرد لاابالی» شخصیت اصلی این رمان نمونهی بارز دیکتاتوریست که دورهاش به سر آمده و بادکنک قرمز نماد مردم جامعهایست که تمام ارزشهایش رو به پایان است. داستان از جایی آغاز میشود که راوی از دفتر «آنارشیستهای محدب» اخراج و خانهنشین میشود، یک روز به جایی نامعلوم سفر میکند و به شهر بادکنک قرمز میرود. در این شهر برای ملاقات با مرد لاابالی خودش، خودش را میکشد. مرد لاابالی را میبیند و دوباره به خانهاش منتقل میشود. در ادامهی داستان راوی را در شهر بادکنک قرمز میبینیم که در آنجا شروع به جاسوسی میکند. این رمان انتزاعی دربارهی تکهپارهکردن قدرت سیاسی و اجتماعی است. نبرد قدرت و فرد به عنوان توهمی شکل میگیرد و در ذهن راوی رشد میکند، کامل میشود و به نوعی مسخره رخ میدهد. هجوآلودگی مشخصهی بارز این رمان است. هجو هر آنچه در واقعیت وجود دارد. راوی در طول مسیر رشد فکریاش در جلسات مرد لاابالی به عقل میگراید، در واقع فردیتاش را بازمییابد. «مرد لاابالی...» در پی خردستیزی و فرد در پی خردباوریست، فرد به عقلی میگراید که در کتاب دوم تبدیل به «عقل قرمز» میشود.
0 نظر