نویسنده : مجید غروی این رمان سرگذشت نوجوانی و جوانی شخصیتی جدید به نام نیما اسفندیاری را روایت میکند. نیما در مسیر یک اردوی ورزشی به همراه همتیمیهایش گرفتار دوزخی سرد میشود. این گرفتاری همزمان است با سفری دیگر. سفری درونی که نیما در آن به جهان امیال و خواهشهای سرکوبشده و محبوس پا میگذارد. هزارتویی که نیما در آن قدم گذاشته مملو از موانع ذهنی و عینی است. گاهی حتی مجبور به مبارزه با دیوهایی میشود که راه را بر او بستهاند. گویی حین کشمکشها و بعد از هر خانی که از سر میگذراند، چراغی تازه پیش پایش روشن میشود. مقصد همچنان تاریک است و ناپیدا. اما حضوروغیاب مداوم یلدا شاید راهنمای او باشد...
0 نظر