نویسنده : حسن فرهنگفر این کتاب دومین مجموعه داستان از این نویسنده و معلم اهل لاهیجان است. این مجموعه داستان شامل ۱۳ داستان با عنوانهای "شاهبلوط"، "اسمم سفیدرود است"، "درنگ"، "چخه!"، "رنگ یشمی تیره"، "گزنه"، "تنها یک روایت دارد"، "تفاهم"، "هنوز زود زود تشنهام میشود"، "رنگینکمان"، "شاخههای بید"، "تو اسمش رو چی میذاری؟" دارد که فرهنگفر برای نگارش هر یک از این داستانها از مسائل روزمره و اجتماعی بهره گرفته است. در بخشی از داستان "گزنه" میخوانیم: "یواش یواش آمدم تا کنارش. نگه داشتم. حالا دیگر باران نمنم بود. خواستم در ماشین را باز کنم و بروم دستی به گُردهاش بکشم که خشکم زد! بین پاهایش هیچچیز نبود. داشتم مات نگاهش میکردم که دیدم رودهی ورزای بیچاره بیرون آمده و از جای بیضهها آویزان است. خوب که دقت کردم، انتهای دو تا میلگرد بود که بتن دورش را ریخته بودند. انگار کمرِ ورزا خم شده و هرلحظه میخواهد بیفتد. توی چشمهایش نگاه میکردی، دیگر هیچ نوری نبود. سرم را به اطراف گرداندم، لااقل یکی را پیدا کنم و بگویم میبینی؟! خواستم فریاد بزنم "مگه میشه ورزای بیخا...!" با اینکه هیچکس آن دوروبرها نبود، محکم زدم به پشت لبم که یعنی ساکت!نمیدانم به خاطر همان زدن است یا چی که هنوز هم تاول لبهایم خوب نشده و پشت لبهایم میسوزد. انگار باز مادر با یک دسته گزنه افتاده باشد به جانم که چرا به شوهرش نمیگویم بابا. نبود آخر!"
0 نظر