(مجموعه داستانهای کوتاه) نویسنده : شهریار نظری من نه گفتن را نیاموختهام، هرکس در کنار من قرار گرفت از من چیزی خواست. یکی اعتبار، یکی شهرت، یکی ثروت، یکی لذت دنیایی و من به راحتی به آنها آنچه را که طلب کرده بودند دادم. بیچشمداشت دادم. اما هریک از آنها با گرفتن آنچه میخواستند خوشحال نشدند. آنها سهم بیشتری از من طلب میکردند و میخواستند مالک من باشند. من حتی این را میپذیرفتم، اما مالکین من ابزار نگهداری و کنترل مرا با خود نداشتند. آنها همان چیزهایی را با من به منت بازمیگرداندند که من دورشان انداخته بودم، اما به ازای چیزهای کمارزش و حتی بیارزش تمام وجود من را مطالبه میکردند و من، که به هوای خوبختی به این بند درآمده بودم، میگریختم و در هر بار گریز بخشی از روحم آسیب میدید و مجروح میشد. حتی تکههایی از آن در جریان زمان گم شده است.
0 نظر