نویسنده : لیلی عبدلی این قصر ارزونی خودتون!خلایق هرچه لایق!من به هیچ کدوم از شماها بدی نکردم،اما از همه تون بدی دیدم.هیچ وقت به زن و مرد و کوچیک و بزرگ تون بی احترامی نکردم،اما الان دریغ از یه مرد بین شماها که از آبرو و نجابت من دفاع کنه.همه شما ها که الان به من زل زدین،حداقل سه تا نامرد هست که بمحض مردن محسن،به من پیشنهاد محرم شدن دادن.از همونا می پرسم:چه جوابی از من شنیدین؟آره من ازین خراب شده میرم،هر چند قرار بود فردا برم،اما انگار خدا نمی خواد چند ساعت بیشتر،پیش شما از خدا بی خبرا سر کنم!خدا رو شکر که پیش اون بالایی رو سفیدم! در تمام طول را اشک ریخت و سعی کرد درد سر و صورتش را فراموش کند...
0 نظر