نویسنده : حسن نراقی تولستوی، این بزرگ مرد پهنه انسانیت، سخنی دارد با این مضمون: باید از گفتنیهایی گفت که احتمالا بسیاری آن را میدانند ولی جرئت ابراز آن را حتی برای خودشان ندارند. بنابراین اگر ابراز شرمساری و بینظریام را درباره کلمه ‹‹جرئت›› بپذیرید باقی خواهد ماند حرفهایی که هم من میدانم و هم به احتمال خیلی زیاد شما، و قصد نهایی این کتاب نیز تنها مروری است بر همین حرفها، حرفهایی درباره خودمان، درباره جامه ایرانی و یا به عبارتی درد دلی است خودمانی. این دود سیه فام که از بام وطن خاست از ماست که بر ماست وین شعله سوزان که برآمد ز چپ و راست از ماست که برماست جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم با کس نسگالیم ازخویش بنالیم که جان سخن این جاست از ماست که بر ماست ما کهنه چناریم که از باد ننالیم بر خاک ببالیم لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست از ماست که بر ماست
0 نظر