نویسنده : آنت لنگن ترجمه : محبوبه نجفخانی سوفی دختر کوچولوی این قصه است، او به دوستانش گفته که بابانوئل وجود دارد اما مایک او را مسخره می کند، سوفی واقعا نگران است، اگر بابانوئل وجود نداشته باشد چه اگر در روز کریسمس بابانوئل نیاید چه؟ فلیکس خرگوش کوچولوی سوفی برای بابانوئل نامه ای می نویسد می پرسد آیا تو واقعا وجود داری؟ پس از رسیدن نامه ای برای فلیکس او دوباره ناپدید می شود و به سفر پرماجرایی می رود، که در آن چیزهای زیادی از بابانوئل و رسم مردم برای کریسمس در نقاط مختلف دنیا می آموزد. با فلیکس همراه شوید و همراه با سوفی نامه های جالب او را بخوانید. گزیده ای از کتاب : همین که سوفی وارد خانه می شود، بوی خوبی به مشامش می خورد. اما او اصلا گرسنه اش نیست. مامان فوری می فهمد که مشکلی پیش آمده است. از سوفی می پرسد: «بگو ببینم چی شده، عزیز دلم؟» سوفی می گوید: «همه ی بچه های کلاس مسخره ام می کنند. می گویند که بابانوئل وجود ندارد.» سوفی دلش نمی خواهد گریه کند، اما یک دفعه، اشک هایش سرازیر می شوند. مامان سوفی را بغل می کند و می گوید: «می دانی، معجزه زمانی اتفاق می افتد که آدم به آن اعتقاد داشته باشد.» بعد آهسته می گوید: «تو خیلی شجاع بودی که از عقیده ات دفاع کردی!» سوفی سرش را تکان می دهد و با استین اشک هایش را پاک می کند. اصلا دلش نمی خواد به روز بعد که به مدرسه می رود، فکر کند. شاید سرما بخورد و توی خانه بماند. همین حالا هم احساس می کند حالش کمی بد است. با خستگی، آهسته و به زحمت از پله ها بالا می رود. چه خوب که فلیکس توی اتاق منتظرش است.
0 نظر