نویسنده : سیما یاری مجموعه ای از داستان های کوتاه که نقش زن در آن به وضوح مشاهده می شود، در این نوشته ها می توان عشق، ناامیدی، ترس، بی تفاوتی، ظلم، سکوت، تبعیض، اجبار و نابرابری را حس کرد و بی رحمانه ترین رفتارهایی را که انسان ها به یکدیگر روا می دارند لمس نمود. داستان هایی که تنها گوشه ای از یک سرنوشت بزرگ را به نمایش می گذارند. گزیده ای از کتاب : دروغ نمی گفت، هیچ وقت دروغ نمی گفت. او وجود داشت. تنها وجودی که آمده بود زیر پوست من: توی خواب هایم. شب ها با او صبح می شدند. روزها با او شب می شدند. او ثبت شده بود. روی تک تک برگ های بید مجنون کوچه ام؛ روی تک تک ستاره هایی که از پنجره اتاقم پیدا بودند؛ در خط افقی که در دوردست آسمان، می درخشید، برای من… او موجود بود و بنا بود باشیم. از روزی که اولین کتابم را آنجا دیده بود؛ و من اینجا بودم…
0 نظر