نویسنده : احسان افشاری شاعری معاصر با زیباترین اشعار عاشقانه. سروده هایی خواندنی که از طبع لطیف و ذوق سرشار مردی هنرمند نشات گرفته اند و کلماتی که به زیبایی در کنار یکدیگر ردیف گشته اند و اثری ادبی و درخور توجه پدید آورده اند. مجموعه ای خواندنی که روح را جلا می بخشد و دل را به ضیافتی جان پرور فرامی خواند. گزیده ای از کتاب : روزگاری قهر بودی روزگاری آشتی ماجرای عشق ما را ساده می انگاشتی وقت برگشتن اگر راحت نمی بخشیدمت اینقَدَرها هم مرا احمق نمی پنداشتی من زمین کوچکی بودم که از ترس کلاغ جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی گفته بودم ساعت دوری عذابم می دهد مشتی از شن های ساحل با خودت برداشتی! نامه دادی: جان من هستی و فهمیدم چرا از به لب آوردنم احساس خوبی داشتی! تا که خود را نردبان سازم برای دیدنت استخوان های مرا پهلوی هم انباشتی ماه پنهان شد… نمایان شد… پلنگی نعره زد: داشتم از یاد می بردم تو را، نگذاشتی
0 نظر