نویسنده : مهرنوش صفایی داستان زندگی زنانی که برای گذران عمر در خانه دیگران مشغول به کار میشوند و سهمشان از این دنیا کلفتی برای دیگری است. ملیحه پس از سال ها زندگی با مردی که کسب و کاری حلال نداشته، تصمیم به جدایی میگیرد و با فرزندی سه ساله زندگی جدیدی را در کنار مادر آغاز میکند، اما ترس از صاحب خانه او را رها نمیکند، ترس از اینکه اجازه زندگی به او و دخترش در منزل آن ها داده نشود. قصه ای از فراز و فرودهای زندگی با حوادثی عجیب و غیر قابل پیش بینی که سرنوشت شخصیت های قصه را دگرگون میسازد و خواننده را مجذوب خود میکند. گزیده ای از کتاب : آن بیرون، هوا سردتر شده بود و باغ به رغم آن چراغ های رنگارنگ، تاریک به نظر می رسید. حالا ته دل ملیحه را وحشت پر کرده بود و قدم هایش به وضوح می لرزید. در این حال ملیحه شک نداشت که راز بزرگی در دل این خانه پنهان شده است. رازی که مربوط به دختری هم سن و سال او به نام آناست. و این راز، همان رازی بود که دانستنش حال خانوم جان را تا این حد بد کرده بود. رازی که اگر خانوم جان دوباره آن را به یاد می آورد اوضاع از این که هست خراب تر می شد و داریوش معلوم نبود به چه دلیل با همه ی وجود سعی می کرد آن را از ملیحه و شاید همه ی آدم های دیگر پنهان کند.
0 نظر