نویسنده : حمیرا رضاییان روایت زندگی دختری جوان و زیبا که آخرین سال تحصیل در دبیرستان را سپری می کند. با وجود زندگی آرام و بی دغدغه ای که دارد، مدتی است زندگی اش دستخوش فکری ناراحت کننده است، ازدواجی که قرار است پس از اتمام تحصیلش به صلاح دید خانواده صورت بگیرد. حال آنکه او هیچ علاقه ای به مردی که برایش کاندید شده است ندارد و همین اندیشه با نزدیک شدن به زمان ازدواج اوقاتش را تلخ کرده است. اما چه چیز در انتظار اوست آیا تا ابد باید کنار مردی باشد که عشقی نسبت به او در وجودش احساس نمی کند؟ آیا سرنوشت او را مجبور به پذیرش آنچه نمی خواهد می کند؟ و یا تقدیرش به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد؟ گزیده ای از کتاب : بیتا لباسهاشو عوض کرد و روی تختش نشست. از توی کیف مدرسه اش برگه ای رو که برنامه ی امتحانیش رو توش نوشته بود رو درآورد. چه قدر دلش می خواست که این امتحانها یک سال یا شایدم بیشتر طول بکشه. با تموم شدن فصل امتحانا و تموم شدن درسش به کابوسی که همه زندگیش رو تلخ کرده بود نزدیک تر می شد. با چشمهای پر از اشکش که جلوی دیدش را گرفته بود به نوشته های روی ورقه خیره شد. یک ماه همه ی وقت و زمانی بود که داشت. یک ماهی که فقط مال خودش بود و بس. تنهای تنها. دوست نداشت توی این یه ماه حتی به شهروز فکر بکنه. کاغذ رو تا کرد و دوباره توی کیفش گذاشت. خسته بود، سرش مثل پایی که توی کفش تنگ و کوچیک مونده باشه زق زق می کرد. روی تخت دراز کشید اون قدر بی حال بود که نفهمید کی خوابش برد.
0 نظر