نویسنده : دیزی میدوز ترجمه : شادی دبیری کریستی تیت که چشم هایش از شادی برق می زد، با خوشحالی گفت: «مطمئنم که جشن تولد فوق العاده ای می شود.» خانم تیت از آن طرف میز صبحانه لبخندی زد و گفت: «بله، ولی فقط نیم ساعت است که بیدار شده ای! چطور چنین چیزی را فهمیدی؟» کریستی جواب داد: «می دانم. به این همه کارت تبریک تولد که دوست هایم برایم فرستاده اند، نگاه کن! امروز عصر هم که جشن تولدم است. از همه بهتر این که ریچل قرار است تمام هفته را پیش ما بماند.»
0 نظر