نویسنده : دیزی میدوز ترجمه : شادی دبیری کریستی تیت با خواب آلودگی گفت: «بیدار شدم؛ این قدر زنگ نزن.» بعد دستش را دراز کرد تا زنگ ساعتش را خاموش کند. اما خیلی عجیب بود! زنگ ساعت که خاموش بود!... کواک کواک کواک! دوباره صدایی که بیدارش کرده بود به گوش رسید. چون حسابی خواب از سرش پریده بود، فهمید صدا از بیرون می آید و از ساعتش نیست. از رختخواب بیرون پرید و پرده ها را کنار زد و گفت: «وای!»
0 نظر