نویسنده : دیزی میدوز ترجمه : شادی دبیری ریچل واکر مشتاقانه پرسید: «کریستی! امروز هوا چطور است؟ خبری از جادو هست یا نه؟» کریستی تیت کنار پنجره ی اتاق خواب رفت و نگاهی به باغ انداخت و با قیافه ای درهم رفته، آهی کشید و گفت: «امروز یک روز خیلی معمولی است با آسمانی ابری و خاکستری.» ریچل از رختخواب بیرون پرید و کنار دوستش رفت و گفت: «مهم نیست. فراموش نکن که تیتانیا ملکه ی پری ها به ما چه گفت؛ خیلی دنبال جادو نگردید...»
0 نظر