نویسنده : مهدی میرباقری برشی از کتاب : رعنا- ببخشید فکر کنم این جا آنتن نداره، چه خبر دیگه؟ راستش، ام...آره، کیش ام، الو، آره کیش ام، تو کجایی؟ ویلای لواسون؟ یادش به خیر...جدی؟ شوخی میکنی!!! برف؟ نگفتی! میشا رو دیگه، بیخیال، من؟ فرداشب، آره، حالا بذار ببینم، اصلاً یه جورایی سورپرایز شدم. صدای دوش گرفتن و آواز خواندن قطع میشود. بذار مفصل بعداً با هم بحرفیم، باشه؟ ممنون، قربانت. علیرضا، حوله به تن، از حمام بیرون می آید. ریش پرفسوری دارد و موهای سرش کوتاه است. علیرضا- کی بود؟ رعنا- ساینا. تلفن هتل زنگ میزند. علیرضا بله، قربان تا ده دقیقه دیگه میآیم، آژانس منتظره، بجنب. نظرت چیه ماه بعدم بیایم کیش؟ به من داره خیلی حال میده. رعنا- ببینیم چی می شه حالا، اِ جالبه من اینو قبلاً یه جایی دیده بودم. علیرضا- چی رو؟ رعنا- همین که تو به من می گی ماه بعدم بیایم اینجا. علیرضا- برا منم از این اتفاقات زیاد میافته، البته مثل تو سفر تفریحی نیست، بیشتر بدشانسیهام رو دوبار میبینم.
0 نظر