نویسنده : ام.ال.استدمن ترجمه : نجمه عسکری رمانی شگفت انگیز و خواندنی که خواننده را مسحور خواهد کرد و او را در احساساتی شدید فرو خواهد برد. ایزابل در حالی که پس از از دست دادن فرزندانش با غم و اندوهی فراوان، زانو زده و مشغول دعا خواندن است صدای گریه نوزادی را می شنود، او سعی می کند که حواس خود را بر مناجاتش جمع کند که دوباره همان صدا تکرار می شود، در جزیره ای دور افتاده که هیچ انسان دیگری به جز او و همسرش زندگی نمی کند. تام از روی فانوس دریایی قایقی می بیند، ایزابل را صدا می زند و ناپدید می شود، درون قایق جسد یک مرد به همراه نوزادی معصوم وجود دارد، نوزادی پیچیده شده در لباس زنانه ی ارغوانی رنگ… گزیده ای از کتاب : ستاره ها پیشتر، قبل از اینکه آدما اینجا بیان، وجود داشتن. اونا همیشه می درخشن، فرقی نمی کنه چه اتفاقی می افته. فکر می کنم فانوسی که اینجاست مثه ستاره هاست؛ مثل تیکه کوچیکی از ستارست که رو زمین افتاده. فانوس فقط می درخشه، اهمیتی نداره چه اتفاقی داره می افته. تابستون، زمستون، توفان، آب و هوای خوب، همیشه می درخشه. مردم می تونن به اون تکیه کنن…