نویسنده : محمدعلی سپانلو شعری از این کتاب : بی ماه ، بی گل سرخ ، بی زن کشتی هامان را به سمت تروا می رانیم قطار به اکباتان قدیم می رود شیر سنگی خمیازه می کشد زیر بادبان های پلاسیده بلیط هایمان یکسره بود بی ماه منوریم بی گل سرخ معطریم بی زن شوهریم دستمال های کاغذی را از اشک خودسیاه می کند آناهیتا
0 نظر