(مجموعه غزل) نویسنده : کاظم بهمنی شعری از این کتاب : «بی تو نشستم در خیابان زیر باران / گویی که مجنون در بیابان زیر باران / افتاده نان خشکی از منقار زاغی / گنجشک خیسی میخورد نان زیر باران / هرکس به قدر روزی خود سهم دارد / سهم من از تو: چشم گریان زیر باران / ای کاش میشد با تو ساعتها قدم زد / از راهآهن تا شمیران زیر باران / با طعنه عابرها سراغت را گرفتند / آخر چه میگفتم به آنان زیر باران»؛ «تکه یخی که عاشق ابر عذاب میشود / سر قرار عاشقی همیشه آب میشود / به چشم فرش زیر پا سقف که مبتلا شود / روز وصالشان کسی خانه خراب میشود / کنار قلههای غم مخوان برای سنگها / کوه که بغض میکند سنگ مذاب میشود»
0 نظر