گناه من (شمیز،رقعی،پرسمان)

کد شناسه :36977
  • عنوان کالا :
    گناه من (شمیز،رقعی،پرسمان)
  • شابک :
    9786001870767
  • ناشر :
  • مولف :
  • نوبت چاپ :
    1
  • سال چاپ :
    1393
  • قطع :
    رقعی
  • نوع جلد :
    شمیز
  • تعداد كل صفحات :
    370
  • وزن :
    406
  • قيمت :
    500,000 ریال
موجود نیست

نویسنده : مهری اصغریان صدای قطرات باران که شتابان بر روی شیشه می­کوبید و با هیچ زحمتی از لای ترک قاب پنجره به داخل اتاقم می­آمد، مرا هر لحظه عصبی­تر و ناامیدتر می­کرد. روی زمین خیس و نمناک زیر زمین ایران نشستم و به قطرات ریز و درشتی که از آسمان فرود می­آمد، خیره شدم. دو زانویم را بغل گرفتم و دست­هایم را به دور پاهایم حلقه کردم و به دیوار ریخته­ی پشت سرم تکیه دادم. آه سوزناکی که از دلم بر می­آمد بیشتر مرا غصه دار کرد. هر چند وقت یکبار نگاهم به علاء الدین نفتی که دور از چشم ایران به زیر زمین آورده بودم می­افتد تا بادی که از لای در، به اتاقم می­آید، آن را خاموش نکند. وقتی نگاهم به این اتاق خیره می­شود، به یاد بدبختی و رنجی که با آن چند سالی دست و پنجه نرم کرده­ام، می­افتد. از طرفی سه سالی که شهد و عسل در زندگیم موج می­زد را عمداً به یاد می­آورم تا کمی جان خسته­ام را تسکین دهد و برای قلب بیمارم، مرهمی باشد بلکه زندگی برایم قابل تحمل شود. نمی­دانم چگونه و به چه شکل حوادث گذشته را فراموش کنم. آیا می­توانم به سادگی از آن­ها بگذرم یا راه طولانی را در پیش دارم؟ همه اتفاقات گاهی زجرآورترین هستند اما بعد از گذشت زمان فقط در نظر آدم یک تجربه به حساب می­آیند. گاهی می­پرسم چرا این تجربه باید خیلی زود اتفاق می­افتاد و اگر هم اتفاق افتاد چرا به بدترین شکل ممکن؟! درست است که خاطرات غم انگیز از یاد می­رود و کم رنگ­ترین رنگ را به خود اختصاص می­دهند اما تلخی آنها را همیشه می­توان به خوبی حس کرد و این حس طوری در زندگیم ایجاد شد که پژمرده شدن و ناتوانی خیلی زود مرا نسبت به آینده بدبین و مجبورم کرد، تصمیمات بی­اساس خود را علنی کنم که همین تصمیمات تیشه­ای بزرگ بر زندگیم زد. چه خوب است در مواقعی که عصبانی و بی­اعتماد نسبت به دیگران و همه دنیا هستی کمی تامل کنی، صبر و بردباری را پیشه کارت کنی، گرچه گفتن چنین کلماتی آسان است اما در لحظه­ای که باید به آن عمل کنی، عقل و شعور آدم خود را پنهان می­کند و آن هنگام به تصمیمی می­اندیشی که فقط تو را از این نابسامانی نجات دهد و مسیری ناشناخته را پیش رویت­گذارد. می­دانم که احمقانه­ ترین شکل زندگی، زندگی کردن در گذشته است و سهم بیشترش را خفت و خاری تشکیل می­دهد که مرور کردنش آزار دهنده­تر از خودش است. گاهی می­خواهم گذشته­ام را دور بریزم اما اکثراً با گذشته­ ام زندگی می­کنم که در بعضی موارد اصلاً به نفعم نیست. مرور کردن گذشته ­ای که با علی داشتم برایم لذت بخش است اما آن­قدر در آن گذشته غرق می­شوم که عنان از دستم می­رود و گویی دوباره در آن حال و هوا هستم و آنجاست که فشار عصبی شدیدی را متحمل می­شوم. کاش با تمامی ستارگان آسمان دوست بودم تا با مشعل روشنی بخششان در شب­های ابری آسمان به دنبال تو می­گشتم. کاش می­توانستم بر روی ابرهای پاره پاره بدوم تا به تو برسم، کاش آن جا فرشته­ ها را می­دیدم با آن­ها اوج می­گرفتم و تا بی­نهایت پرواز می­کردم. کاش می­توانستم مانند روزهای ابری اشک­هایم را بی­دریغ به پایت بریزم تا زلالی شان دلت را با من صاف کند و می­توانستم برای یک بار، یک بار هم که شده با تو دیدار کنم. علی جان ای کاش کمی تحملم می­کردی و مرا با زندگی آگاه و آشنا می­کردی. چه­ قدر سخت است که خود نفهمیدم و او هم ندانسته بر این باور من دامن زد، ای کاش همه­ی عالم مرا نصیحت می­کردند. گاهی از نصیحت­های علی خسته می­شدم و گاهی هم از سر بی­حوصلگی به آنها گوش نمی­کردم در حالی که او با تمام وجود در سادگی و بی­عقلی­های من یاورم بود و مرا کمک می­کرد ولی چشمانم بسته شده بود و کسی را نمی­دیدم.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر