نویسنده : معصومه مومیوند هق هق میکرد و اشک برگونهاش روان بود. رو به برادرش کرد و با التماس گفت، تو رو خدا نرو بذار کمکت کنیم تا مثل اون وقتا حالت خوب بشه، باشه داداشی؟
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر