نویسنده : پائولو کوئلیو ترجمه : دلآرا قهرمان راوی گفت و گوی جادویی و تامل برانگیزی را که میان مردی دانش آموخته و عجیب به نام قبطی با دیگران پیرامون زندگی و مسائل روزمره آن همچون شکست، عشق، تنهایی، مرگ، اراده، معجزه و… صورت گرفته است، به تصویر می کشد و دروس بزرگ و حکیمانه ی برآمده از آن را ارائه می دهد. گزیده ای از کتاب : زیبایی در تمام آفرینش حضور دارد، اما آنچه برای انسان خطرآفرین است، اینست که ما آدمیان که با انرژی الهی قطع رابطه کرده ایم به خود اجازه می دهیم که تحت تاثیر افکار دیگران قرار بگیریم. ما زیبایی خویش را انکار می کنیم زیرا دیگران نمی توانند یا نمی خواهند آن را به رسمیت بشناسند. به جای پذیرش خویشتن آن گونه که هستیم، سعی می کنیم از آنچه در اطراف ما هست تقلید کنیم. ما سعی می کنیم آنی باشیم که دیگران «زیبا» می دانند و اندک اندک روح ما پریده رنگ می شود و اراده ما تضعیف می شود و همه امکانات بالقوه ما برای زیباتر کردن جهان بر باد می رود. فراموش می کنیم که جهان همانست که ما تصور می کنیم هست. از مهتاب بودن دست می کشیم و بدل می شویم به برکه ای که نور ماه را بازتاب می دهد. فردا آب برکه در گرمای خورشید بخار می شود و همه این ها به خاطر این است که روزی کسی به ما گفته است: «تو زشتی.» یا «آن دختر زیباست.» با این سه کلمه او همه اعتماد به نفس ما را از بین برده است. و ما زشت و تلخ اندیش می شویم.
0 نظر