نویسنده : محمد مبصر دلش میخواست فریاد بکشد،از تمام زندان و دیوارهایش دلش میخواست از تمام دلتنگیها و قید و بندهای اجباری بگذرد و به آنچه که آرزویش را داشت برسد. در یک لحظه متوجه اطرافش شد. زندان بود و میله های فولادی،دلتنگی بود و دوری آرزو بود و انتظار....
0 نظر