نویسنده : محمد میرقاسمی این رمان، روایتی دوپاره از حال و آینده است. درباره ی حوادث شوم و پیچیده ای که در هشت سال اخیر زندگی جوانی دهه ی شصتی رخ داده است … حالا بیشتر از ده روز، شاید هم دو هفته است که رفته و من خود را در سکوت و تنهایی این خانه محبوس کردهام. با یک مشت خیال و تصاویر گنگی که گاه بسیار دور و مبهماند. آمد و رفتشان دست من نیست. یک وقتهایی دست از سرم برمیدارند و ناگاه، موقع پیاده روی، حین اصلاح صورت یا در میان نوشتن، به ذهنم هجوم میآورند؛ تصویر پشنگههای خون روی آسفالت خیابان، خودم که دنبال شاسی بلند سیاهی در حال دویدنم، پاکتی که کوبیده میشود به صورتم…
0 نظر