نویسنده : ژیلا دیانت «ماهک» دختر حساسی است که پدر و مادر خود را ازدستداده است. او تمام زندگیاش را در مردی عاشقپیشه به نام «سامان» خلاصه میکند. امّا با دیدن عکسی از سامان در کنار دختری، از او فاصله میگیرد. ماهک به همراه یکی از اقوام به نام «امیر» به شهرستانی میرود و در مورد محبت خانواده او قرار میگیرد. بعد از مدتی دوباره سرنوشت سامان و ماهک را رودرروی یکدیگر قرارداده و ماجراهای جالبی رخ میدهد. قبل از اینکه از ماشین پیاده بشوم، بطرفم چرخید و برای اولین بار از فاصله خیلی نزدیک توی چشمانم نگاه کرد و چه جاذبهای داشت آن نگاه سیاه مخملینش! نگاهم را پایین گرفتم، با نفسی عمیق عطرش را به مشام کشیدم، به حرف آمد و گفت:«لطفا به من نگاه کن.» نگاه بغضدارم را به نگاهش دوختم. گفت:«دلم نمیخواد دیگه همچین موردی پیش بیاد!»
0 نظر