نویسنده : مریم غفاریجاهد قصّهای که باید باورش کرد[1] بررسی رمان"خانوم"، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ یازدهم 1387، 642 صفحه رمان، سر گذشت زنی است به نام خانوم از زبان خودش. زنی که «زیر یک سنگ سیاه در وسط گورستان بزرگ تهران، گورستان امامزاده عبدالله خفته است و بر آن سنگ نوشته اند: خانوم. تولد: چهارم فروردین 1278. مرگ: چهارم آذر 1364». خلاصه ی داستان خانوم نوه ی دختری مظفرالدین شاه است و تنها فرزند پدر و مادرش. دوران کودکی او مصادف است با حوادث اواخر دوران قاجار و خلع محمدعلی شاه و احمد شاه از سلطنت ایران. پدر وی یکی از خانهای مستبد و عیّاش است که خانوم هیچ خاطره ی خوشی از وی ندارد، مادرش زنی سر به راه و آرام، گر چه از شوهر و ظلم او به ستوه آمده، زندگی را با آرامش و گذشت ادامه میدهد. خانوم درایام کودکی تحت تأثیر خاله ی کوچک خود، نُزهت که دختری باسواد و روشنفکر است، از مسائل مملکتی و محدودیت های زنان آگاهی یافته، نزهت را راهنمای خود قرار داده است. در این میان که خانوم، نامزد احمد میرزای ولیعهد است، اوضاع مملکت به هم ریخته محمد علیشاه از سلطنت خلع شده و قصد فرار دارد. پدر خانوم به دنبال خواستگاری از نزهت و شنیدن جواب رد از او به خاطر انتقام گرفتن از وی، او و خانوم را مورد تجاوز قرار میدهد. این حادثه، خودکشی نزهت را به دنبال دارد و در پی آن مادرِ خانوم برای این که او را برای همیشه از دسترس خان (پدر خانوم) دور بدارد او را به خانواده سلطنتی می سپارد که با خود به اُدِسا ببرند و ملکه ایران حفاظت از او را به عهده می گیرد. خانوم طی سالهای متمادی، خارج از ایران در اُدسا یا بادکوبه تحت حمایت این خانواده زندگی می کند و سرانجام در بادکوبه به همسری شاهزاده ای ترک به نام سعید پاشا در میآید؛ اما این شاهزاده که علاقه ای به خانوم ندارد در مقابل اعتماد او، تمام اموالش را گرفته و تنها و سرگردان در فرانسه رهایش می کند. از این پس خانوم خود سر نوشتش را به دست میگیرد و پس از طی مراحلی دوباره با خانواده سلطنتی همراه میشود. سر انجام خانوم با فردی آلمانی به نام میشل ازدواج می کند و صاحب دختری به نام مریم می شود؛ اما خوشبختی او دیری نمی پاید؛ زیرا در جریان اشغال فرانسه توسط آلمان و اختلافاتی که بین دو کشور ایجاد می شود شوهرش دستگیر شده، خبر خودکشیاش به خانوم میرسد. خانوم به همراه دخترش مدتی در آلمان زندگی کرده سپس به ایران باز می گردد؛ او هنوز به عنوان نوهی مظفرالدین شاه مقرری دارد و با دخترش در خانه ای بزرگ در شمال شهر تهران زندگی می کند. پانزده سال پس از شنیدن خبر مرگ میشل، او که در زندان به سر می برده، باز میگردد و خانوم را پیدا می کند؛ اما به شدت الکلی و بیمار است و زندگیاش دیری دوام نمی آورد. پس از مرگ میشل، مریم پس از این که به همراه خانوم برای ادامه تحصیل به آمریکا می رود، در آنجا ازدواج می کند و صاحب دختری به نام ناناز میشود. هنگام پیروزی انقلاب خانوم با دختر و نوهاش به ایران میآید و سالهای آخر عمرش را در ایران به سر می برد. ناناز، نوه خانوم پس از مرگ وی به آمریکا رفته تحصیل میکند و در ردیف معروفترین خبرنگاران بینالمللی قرار میگیرد و دنیا را با گزارشهایش تسخیر میکند. مریم نیز در حادثهی یازدهم سپتامبر هنگامی که در یکی از برجهای دوقلو در دفتر کار خود مشغول کار است کشته میشود و ناناز با همسر و دختری که نام خانوم را بر او گذاشته همچنان به زندگی و کار خود ادامه میدهد. نقد کتاب گوشه هایی از تاریخ، در برهه هایی خاص در این رمان خودنمایی می کند؛ اما نه آن قدر که بتوان آنرا رمانی تاریخی دانست؛ بلکه سرگذشت خانوم است که در بستر این تاریخ جریان دارد و البته حوادث تاریخی نیز بر سرنوشت او تأثیر گذاشته است.
0 نظر